ورود افراد 16_ اکیدا ممنوع!!!!! |
|||
دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, :: 16:16 :: نويسنده : M.K
سلام بچه ها خیلی وق بود نبودم دلم واستون تنگیده بود :الکی چطورین؟!! این چن روزه کلا اتفاقات باحالی افتاد!! شاید بااااااورتون نشه!، دیروز داشتیم با بچه ها برمی گشتیم خونه از خیابون رد شدیم ییهو ی سنگ نمی دونم از کدوم گورستونی اومد جلو پای من بدبخت فلک زده سبز شد! منم ک کور... جاتون خالی با چ فضاحتی خوردم زمین با تمام وسایلم پخش زمین شدم رف... خدا می دونه بقیش چی شد دیگه فقط مانتوی شقایقو وسط پیاده رو گرفتم با تمام قدرت کشیدم ک بتونم از جام بلند شم!! ((خدا ب دور))... از قدرت فراوونم مانتوش عین خشتک شلوار جررررررررر صدا داد!!! وااااااااااای یعنی منو می گی...مانتوش شکافت... (حالا خوبه شلوارشو با اون قدرت نکشیده بودم) حالا فک کنین تمام این اتفاقا کجا افتاد؟؟؟؟ روبروی دبیرستان پسرونه(کرولالای باغچه بان) خدا می دونه چ چیزا ک پشت سرمون نگفتن... ی اتفاق جالب دیگه ام این ک شقایق امروز غایب بود من دیگه از خجالت آب شدم!خدافظی!! نظرات شما عزیزان:
سلام خوبی وبت عالی بود به منم سر بزن
اما یک سوالی چندوقتیه تو سرم نقش بسته گفتم ازت بپرسم شاید جوابی که میده کمکم کنه؟ چرا یه پسر صاف و ساده زمانی که عاشق دختری میشه یا دختری رو دوست داره و هرجور شده خودش رو به اون دختر نزدیک می کنه تا به هم رابطه داشته باشند اما اون دخترا دوست دارن اونو بپیچونن مگه چیه یک پسر ساده کم هستش و چه چیزی بهتر از این میخوان که پسره خوب باشه امیدوارم جواب این سوالم رو بدی تا به جوابم برسم ممنون منتظرت هستم النا(میگل)
ساعت13:32---28 بهمن 1390
حقته!!!!!
پاسخ:برو بمیییییییییییییرL-:
آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
|||
|